عصر جمعه یک زمان نیست
عصر جمعه یک هویت است،عصر جمعه یک روح است
که در کالبد همه ی روز های هفته میتواند دمیده شود.
اینجا زیر سقف این اسمان کسانی هستند که
با یک لامپ صد واتی در یک اتاق در بسته، kno3 را با اب مقطر و مقداری شکر مخلوط میکنند و میگذارند تا بپزد بعد وقتی که خوب نرم شد و حالت خمیری به خود گرفت میریزندش درون یک لوله ی حلبی و بعد نوکش را با مرمی و مقداری ماده منفجره پر میکنندبعد میگذارند توی یخچال هایشان تا سرد بشود
بعد از ان میگذارندش روی لانچر و میسپارندش به باد با خود ببرد برای کسانی که
زیر سقف اسمان دیگرند.اسمان انها ابی نیست
اسمان انها یک گنبد اهنین است خاک پایشان خون هایی است که هرگز ریخته نشده.
وما همه ی نجاسات را با یک سطل اب میشوییم.
یادتان هست که در چند پست قبل گفتم که چند روزی مهمان خواهر بودم؟
در ان چند روز چند کتاب را از خواهر گرفتیم و قرار است که دیگر پسشان ندهیم(دروغ میگما)
یکی از این کتاب های سرلوحه های رضا امیرخانی بود/
هی خواهر میگفت که پسر تو نمیتوانی این کتاب را بخوانی و برای تو جقله بچهع سنگین است و من قبول نمیکردم و میخواستم بخوانمش تا به سید حسن نصر الله اش برسم
امروز شروع کردم به خواندن و میخواهم به خواهر بگویم که من اگر این کتاب را نمیخوانم پس حاج عبدالله والی را از کجا میشناختم؟یا اینکه من جیگر ان مرد را چگونه میدیدم؟
میگم یه سوال
این نظم نوین جهانی که میگن
شما هم شنیدید؟
توی این نظم نوین جهانی هم نفر اخر باید سفره رو جمع کنه؟