47
عصر جمعه یک زمان نیست
عصر جمعه یک هویت است،عصر جمعه یک روح است
که در کالبد همه ی روز های هفته میتواند دمیده شود.
عصر جمعه یک زمان نیست
عصر جمعه یک هویت است،عصر جمعه یک روح است
که در کالبد همه ی روز های هفته میتواند دمیده شود.
اینجا زیر سقف این اسمان کسانی هستند که
با یک لامپ صد واتی در یک اتاق در بسته، kno3 را با اب مقطر و مقداری شکر مخلوط میکنند و میگذارند تا بپزد بعد وقتی که خوب نرم شد و حالت خمیری به خود گرفت میریزندش درون یک لوله ی حلبی و بعد نوکش را با مرمی و مقداری ماده منفجره پر میکنندبعد میگذارند توی یخچال هایشان تا سرد بشود
بعد از ان میگذارندش روی لانچر و میسپارندش به باد با خود ببرد برای کسانی که
زیر سقف اسمان دیگرند.اسمان انها ابی نیست
اسمان انها یک گنبد اهنین است خاک پایشان خون هایی است که هرگز ریخته نشده.
وما همه ی نجاسات را با یک سطل اب میشوییم.
یادتان هست که در چند پست قبل گفتم که چند روزی مهمان خواهر بودم؟
در ان چند روز چند کتاب را از خواهر گرفتیم و قرار است که دیگر پسشان ندهیم(دروغ میگما)
یکی از این کتاب های سرلوحه های رضا امیرخانی بود/
هی خواهر میگفت که پسر تو نمیتوانی این کتاب را بخوانی و برای تو جقله بچهع سنگین است و من قبول نمیکردم و میخواستم بخوانمش تا به سید حسن نصر الله اش برسم
امروز شروع کردم به خواندن و میخواهم به خواهر بگویم که من اگر این کتاب را نمیخوانم پس حاج عبدالله والی را از کجا میشناختم؟یا اینکه من جیگر ان مرد را چگونه میدیدم؟
میگم یه سوال
این نظم نوین جهانی که میگن
شما هم شنیدید؟
توی این نظم نوین جهانی هم نفر اخر باید سفره رو جمع کنه؟
قسمت شد و 4 روز رفتیم مسابقات
موقع رفتن حجم اینترنت 3 گیگ بود
حالا که برگشتم 350 مگ مونده
اعوذ بالله من دانلود
همین سال تحصیلی بود که یکی دوتا از بچه های کلاس نیدونم به خاطر میل شخصی یا گذران زنگ دین و زندگی زده بودن تو کار فلسفه و معنویات و این جور چیزا که اقا اصلا خدا هست؟چرا من نمیبینمش؟خدا رو برا من اثبات کتید
---
تقی به توقی خورد و بعد از چند ماه رفتم پیش خواهر بزرگه حدود یه هفته موندم و از اونجایی که کتابخونه ای خوبی داره من یکی از کتاب هارو انتخاب کردم و چون قبلا رفیقم گفته بود که کتاب های مصطفی مستور رو رو سیر بخونی برات باحال میشه و نبود امکانات از دومین کتابش یعنی روی ماه خداوند را ببوس شروع کردم.
ما هم کتاب رو خوندیم و خوشمان امدو تصمیم گرفتیم این کتاب را معرفی کنیم به دو تن از همکلاسی ها
---
وقتی از پیش خواهرم برگشتمسرچی تو نت کردم و به یه نظر در باره این کتاب رسیدم.
"همواره آقای ( مصطفی مستور ) را جزو نویسندگان فاجعهآمیز داستاننویسی امروز ایران میدانم. نویسندهای با جغرافیای فکری محدود و همواره در حال تکرار خود و شخصیتهای داستانیاش. شخصیتهایی که در همهی کتابهای ایشان مدام تکرار میشوند، با طرز تفکری یکسان. و بدبختانه دنیای قصههای ایشان نیز دنیایی به شدت تک بعدی و سطحی است. یادم میآید در یکی از مصاحبهها در مورد آثارش گفته بود: "بالاترین موفقیتشان این است که کتابهایش را زنان خانهدار بخوانند." آخه این چه حرفیه؟"
نظر من:
باید ببینیم که رتعریف شما برای نویسنده فاجه امیز چی هست؟
در مورد تک بعدی بودن و همچنین تکرار شخصیت ها باید بگم این فقط نظر شماست خیلی ها این نظر رو ندارن و از این تکرار ها خیلی هم خوشحال میشن
اما جمله اخر:
امام خمینی رو سال 1342 که دستگیر میکنن بهش میگن خمینی پس سربازانت کجا هستن؟
امام میگه:سربازان من در گهواره هایشان خوابیده اند.
مطمینا کودکی که تو گهواره خوابیده تا خوب تربیت نشه هیچوقت سرباز کسی مثل امام خمینی نمیشه
در واقع اینکه اقای مستور میگن موفقیتشون رو تو خوندن کتاب ها توسط خانم های خانه دار میدونند برا اینه که این خانم های خانه دار هستند که اینده هر کشور رو میسازند
سلام اقا
اقا بیایید دل من گرفته است
سوسمارها بد جلو می ایند اقا و اینک پشت دروازه های سامرا بو میکشند که مبادا هنوز غیرتی مانده باشد
هنوز مرد جگر داری باشد.
اقا امروز جای حاج احمد را یک نفر که در مرد بودنش شک دارم گرفته و به جای زدن به تیپ و لشکر در فکر تیپ زدن برای کاترین اشتون است.مردی که سرخی خون را فدای سفیدی دندان هایش میکند
اقا امروز یک به یک برادرانشان را سر میبرند و بر نیزه میکنند و اینجا کسی هست که باید سالگرد پیروزی در انتخاباتش را بگیرد و کیف کند
اقا بیا اینجا در کشور من کسانی هستند که به جای غلطیدن در خون رفته اند پیش برج ایفل لابی میکنند و به جای انها مدافعان حرم هستند که فریاد میزنند کلنتا عباسک یا زینب
اقا زالویی به بدنمان چسبیده و خونمان را مکیده ما به یک واحد خونی AB+ نیاز داریم